چهار شنبه 2 شهريور 1390برچسب:, :: 15:43 :: نويسنده : آسیه
به نام آنكه دل راآفريدتامحبت رادرآن جادهد زندگي به من آموخت ... چگونه اشک بر يزم ... اما اشک به من نياموخت ... چگونه زندگي کنم ... زندگي به من آموخت ... درد و رنج چيست ... ولي به من نياموخت ... چگونه تحملش کنم ... زندگي به من آموخت ... بي صدا گر يستن را ... پس تا هست ... زندگي بايد کرد ... تا عشق هست ... عاشقي بايد کرد تا دوستي هست ... دوست بايد داشت تا دل هست ... بايد دل باخت تا اشک هست ... بايد ر يخت تا لب هست ... بوسه بايد زد تا بوسه هست ... بايد زد تا معشوق هست ... عاشق بايد بود تا شب هست ... بيدار بايد بود تا هستي ... بايد بود
چهار شنبه 8 تير 1390برچسب:, :: 7:14 :: نويسنده : آسیه
كاش ميدانستي سكوتم در خلوت شبهاي تنهايي ام براي چيست؟كاش ميدانستي كه از ته قلبم ميخواستم قدمهايي كه روي برگهاي خزان زده ميگذاري آنها را روي چشمان خسته و گرفته ي من بگذاري.كاش ميدانستي كه هر نفست براي من معنايي دارد.
پنج شنبه 2 تير 1390برچسب:, :: 14:11 :: نويسنده : آسیه
خیلی سخته بی کسی... ندیدی... مگه چند بار اشکهای شبونتو پاک کرده؟؟؟
شنبه 21 خرداد 1390برچسب:, :: 12:34 :: نويسنده : آسیه
چگونه بگذرم ازعشق،ازدلبستگی
هایم؟چگونه میروی بااینکه میدانی چه تنهایم؟خداحافظ،توای بانوی شبهای غزل خوانی خداحافظ،به پایان آمداین دیدارپنهانی /خداحافظ،بدون توگمان کردی که میمانم /خداحافظ،بدون من یقین دارم که می مانی خداحافظ گل لادن.تموم عاشقا
شنبه 21 خرداد 1390برچسب:, :: 10:58 :: نويسنده : آسیه
من که میدونم اون چشات میباره تو ماتم من
من که بهت گفته بودم دغ میکنم یه گوشه ای
رفتی و خندیدی به من گفتی به من دیوونه ای
من که میدونم یه روزی کلاغ قصه گوی ما
خبر میاره از منو میگه بهت پیشم بیا
هر چی که فریاد میزنم تو کوچه های انتظار
رفته بودی از این دل و رفته بودی از این دیار
وقتی که از شب تا سحر ناله میکردم ای خدا
کجا بودی قشنگ من نعش منو ببین حالا
گریه نکن قشنگ من قسمت من همین بوده
از این همه خوبی واسم ببین که دوری میمونه
هنوزم عاشق توام حتی زیر یه دنیا خاک
خدانگهدار تو و حافظ اون نگاه پاک
شنبه 7 خرداد 1390برچسب:, :: 8:59 :: نويسنده : آسیه
ا ز پس شيشه عينك استاد سرزنش بار به من مينگرد باز در چهره من مي خواند كه چه ها بر دل من مي گذرد مي كند مطلب خود را دنبال بچه ها عشق گناه است گناه واي اگر بر دل نوخواسته اي لشكر عشق بتازدبيگاه مي نشينم همه ساعت خاموش ساكتم گرچه به ظاهراما با دل خويشتنم دنيايي است در دلم با غم تو دنيايي است
دو شنبه 26 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 23:20 :: نويسنده : آسیه
لیلی می دانست که مجنون نیامدنی ست.اما ماند. چشم به راه و منتظر.هزار سال. لیلی راه ها را اذین بست و دلش را چراغانی کرد. مجنون نیامد.مجنون نیامدنی ست. خدا از پس هزار سال لیلی را می نگریست.چراغانی دلش را. چشم به راهی اش را.خدا به مجنون می گفت نرو. مجنون حرف خدا را گوش می گرفت خدا ثانیه ها را می شمرد.صبوری لیلی را. عشق درخت بود.ریشه می خواست.صبوری لیلی ریشه اش شد. خدا درخت ریشه دار را اب داد. درخت بزرگ شد.هزار شاخه.هزاران برگ.ستبر و تنومند. سایه اش خنکی زمین شد.مردم خنکی اش را فهمیدند. مردم زیر سایه درخت لیلی بالیدند. لیلی چشم به راه است.درخت لیلی ریشه می کند. خدا درخت ریشه دار را اب می دهد.مجنون نمی اید.مجنون هرگز نمی اید. زیرا که مجنون نیامدنی ست. زیرا که درخت ریشه می خواهد
چهار شنبه 14 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 9:26 :: نويسنده : آسیه
امشب همه چيز رو به راه است،همه چيز آرام...آرام...باورت ميشود؟ ديگر ياد گرفته ام شبها بخوابم،"با ياد تو"تو نگرانم نشو!همه چيز را ياد گرفته ام!راه رفتن در اين دنيا را هم بدون تو ياد گرفته ام!
یک شنبه 11 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 8:52 :: نويسنده : آسیه
به او بگویید دوستش دارم با صدایی آهسته و آهسته تر از صدای بال پروانه ها |