دو شنبه 11 مهر 1390برچسب:, :: 16:18 :: نويسنده : آسیه
سلام به همه دوستای گل ومهربون خودم ادرس وبلاگمو عوض کردم امیدوارم اونجاهم بهم سربزنین دلم تنگ میشه واسه این وبلاگم ولی چه میشه کرد بیاینا منتظرتون هستما خیلی دوستون دارم اینم ادرس وبلاگم www.paaradox.blogfa.com
یک شنبه 10 مهر 1390برچسب:, :: 9:49 :: نويسنده : آسیه
ما ه من ، غصه چرا ؟!
سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:, :: 7:37 :: نويسنده : آسیه
چقدر سخته بعد یه مدت ببینیش قندتو دلت آب بشه با خودت بگی این عشق منه بخوای بلند فریادبزنی هی فلانی میدونی چقدر دلم برات تنگ شده چقدر آرزوی دیدنت رو داشتم همین که میخوای دهن بازکنی اسمشو صدا کنی یادت میاد اون دیگه مال تونیست اون دیگه ازپیش تورفته وهیچی جز حسرت وتنهاایی برات نگذاشته چشمات پر از اشک میشه از ترس اینکه غمتو ببینه بهش پشت میکنی و راهتو عوض میکنی تا مبادا اون با دیدن غمت غذاب وجدان بگیره ..........
یک شنبه 3 مهر 1390برچسب:, :: 9:36 :: نويسنده : آسیه
عاشقانه دوستت دارم میدانی که طاقت دوری از تو را ندارم ولی جدایی با تو را دوست دارم.
یک شنبه 3 مهر 1390برچسب:, :: 9:30 :: نويسنده : آسیه
گاهی آنقدر از گریه پُری که دیگر گریه جوابت
دو شنبه 21 شهريور 1390برچسب:, :: 14:13 :: نويسنده : آسیه
دور دلم نقطه چین میگذارم…
شاید به درد کودکی بخورد
که با مدادی به هم برساندشان،
و به گوش تو برساند که
تو را از دلم پاک نکرده ام…!
دو شنبه 21 شهريور 1390برچسب:, :: 14:10 :: نويسنده : آسیه
چمدان
دو شنبه 21 شهريور 1390برچسب:, :: 14:4 :: نويسنده : آسیه
پشت به تو کرده ام قهر نیستم… نه…
به تو تکیه داده ام که هرگز تنها نشوم
دو شنبه 21 شهريور 1390برچسب:, :: 13:54 :: نويسنده : آسیه
همیشه هر گاه دلتنگت میشوم ، مینشینم در گوشه ای و اشک میریزم
دو شنبه 21 شهريور 1390برچسب:, :: 13:41 :: نويسنده : آسیه
مرا نمیخواهی دیگر میدانم
چهار شنبه 2 شهريور 1390برچسب:, :: 15:43 :: نويسنده : آسیه
به نام آنكه دل راآفريدتامحبت رادرآن جادهد زندگي به من آموخت ... چگونه اشک بر يزم ... اما اشک به من نياموخت ... چگونه زندگي کنم ... زندگي به من آموخت ... درد و رنج چيست ... ولي به من نياموخت ... چگونه تحملش کنم ... زندگي به من آموخت ... بي صدا گر يستن را ... پس تا هست ... زندگي بايد کرد ... تا عشق هست ... عاشقي بايد کرد تا دوستي هست ... دوست بايد داشت تا دل هست ... بايد دل باخت تا اشک هست ... بايد ر يخت تا لب هست ... بوسه بايد زد تا بوسه هست ... بايد زد تا معشوق هست ... عاشق بايد بود تا شب هست ... بيدار بايد بود تا هستي ... بايد بود
چهار شنبه 8 تير 1390برچسب:, :: 7:14 :: نويسنده : آسیه
كاش ميدانستي سكوتم در خلوت شبهاي تنهايي ام براي چيست؟كاش ميدانستي كه از ته قلبم ميخواستم قدمهايي كه روي برگهاي خزان زده ميگذاري آنها را روي چشمان خسته و گرفته ي من بگذاري.كاش ميدانستي كه هر نفست براي من معنايي دارد.
پنج شنبه 2 تير 1390برچسب:, :: 14:11 :: نويسنده : آسیه
خیلی سخته بی کسی... ندیدی... مگه چند بار اشکهای شبونتو پاک کرده؟؟؟
|