lovely
عاشقانه
درباره وبلاگ


ای عشق مددکن تابه سامان برسیم چون مزرعه ای تشنه به باران برسیم یامن برسم به یاریا یار به من یاهردوبمیریم وبه پایان برسیم

پيوندها
چکامه کوچ
عشق من و تو!
پاتوق دختر پسرای جوون
کلبه عاشقان
جامعه مجازی پارسیان کلوب
عاشقشم
مرجع رمز و ترینر بازی ها
سلام به بهترين كسم بهم تصاويرميل كن متشكرم
مزاحم کوچولو
مجیدسوزان
شازده کوچولو
تنها
شیک وناز
کلبه عشق
گنجشکهای باران خورده لانه خود را از یاد برده اند
به رنگ زندگی
عشق مرده
I LOVE BOY
غمگین میگیریم شادپس میدیم
عهدشبانه من وتو
گيتاريست
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان lovely و آدرس lovely.a.LoxBlog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









Alternative content


انجمن های گفتگوی پارسیان کلوب - انجمن های گفتگوی پارسیان کلوب
نويسندگان
آسیه

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
شنبه 2 بهمن 1389برچسب:عاشقانه, :: 18:40 :: نويسنده : آسیه

 

قلب من یک جاده تاریک بود / با تو قلبم کلبه پیوند شد / اشک هایم مثل نیلوفر شکفت / حاصلش یک اسمان پیوند شد
    
ای عشق مددکن تابه سامان برسیم
چون مزرعه ای تشنه به باران برسیم
یامن برسم به یاریا یار به من
یاهردوبمیریم وبه پایان برسیم
صحبت آن نیست که ازعشق به سامان برسیم
یاکه اندرطلب شبنم اشکت به باران برسیم
لذت عشق به اینست که به بارانوبه سامان نرسیم
آخرکارزهجررخ محبوب بسوزیم وبه پایان برسیم
 
 
اين مثنوی حديث پريشانی من است
بشنو که سوگ نامه ی ويرانی من است
امشب نه اينکه شام غريبان گرفته ام
بلکه به يمن امدنت جان گرفته ام
گفتی غزل بگو....غزلم شور و حال مرد
بعد از تو حس شعر فنا شد ....خيال مرد
 
 
گفتم مرو که تيره شود زندگانيم
با رفتنت به خاک سيه می نشانيم
گفتی زمين مجال رسيدن نمی دهد
بر چشم باد فرصت ديدن نمی دهد
وقتی نقاب محور يک رنگ بودن است
معيار مهر ورزيمان سنگ بودن است
ديگر چه جای دل خوشی و عشق باقی است
اصلا کدام احمق از اين عشق راضی است
اين عشق نيست فاجعه ی قرن اهن است
من بودنی که عاقبتش نيست بودن است
 
  
سازگلهاي دلم آهنگ توست / يار بي رنگ غزل هم رنگ توست
رفتي اماجان چشمانت بگو / حس نکردي يک نفردل تنگ توست . .
 
 
 
عشق را چگونه می شود نوشت
در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت
دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی
گوش میدادم که در آن دلی می خواند
 
کاش میشد بوسه ها را قاب کرد / مثل نامه سوی هم پرتاب کرد
کاش میشد عشق را تقسیم کرد / مثل تک شاخه گلی تقدیم کرد
 
 
هر انکه یار خواهد یار بسیار / ولیکن فرق دارد یار با یار
دل من سایه لطف تو میخواست / و گرنه سایه دیوار بسیار
 
نه زمین باش و نه خاک، که تو را خوار کنند / وانگهی ذهن تو را پر ز مردار کنند
آسمان باش که خلقی به نگاهت بخرند / وز پی دیدن تو، سر به بالا ببرند
 
عشق رخ یار بر من زار مگیر / بر خسته دلات رند خمار مگیر
صوفی چو تو رسم رهروان می دانی / بر مردم رند نکته بسیار مگیر . . .
 
یاران به خدا که بی وفایی مکنید
با عاشق دلخسته جدایی مکنید
یا آن که وفا می کنید تا آخر
یا آنکه از اول آشنایی نکنید
 
بی پنجره ای ، غریبه ای  در وهمی / عشق است اگر از آن نداری سهمی
فهمیدن عشق عاشقی می خواهد / یک روز بزرگ می شوی می فهمی
 
چراغ دل تاریکم از این خانه مرو / آشنای تو منم بر در بیگانه مرو
کسی برای لمس تنهاییم توقف نکرد و من تنهاتر از همیشه به خانه بر گشتم . .
 
شمع من باش و بمان نور ز تواشک زمن جانفشان تو منم در بر پروانه مرو
سوختی جان مرا آه مکن  اشک مریز / از بر عاشق دلداده غریبانه مرو . . .
 
 
میل دریا گر کنی ، من دیده را دریا کنم
میل صحرا گر کنی ٬ من سینه را صحرا کنم
نا امیدم گر کنی میمیرم اما باز هم
در همان حالت که میمیرم دعایت می کنم .
 
باز در کلبه ی عشق عکس تو مرا ابری کرد.
عکس تو خنده به لب داشت ولی اشک مرا جاری کرد
 
دلا دیشب چه می کردی تو در کوی حبیب من؟
الهی خون شوی ای دل تو هم گشتی رقیب من!
 
 سیه چشمی به کار عشق استاد
به من درس محبت میداد
مرا از یاد برد آخر،ولی من
به جز او عالمی را بردم از یاد
 
امشب برای گریه ام یک شانه می خواهم که نیست
دراین خرابات جهان یک خانه می خواهم که نیست
در غربت چشمان تو تنهاییم اواره شد
در وصف این نامردمان یک واژه می خواهم که نیست
 
 
فکر می کردیم عاشقی هم بچگیست … اما حیف این تازه اول یک زندگیست
 
زندگی چیزیست شبیه یک حباب … عشق آبادیه زیبایی در سراب
 
 
فاصله با آرزو های ما چه کرد … کاش می شد در عاشقی هم توبه کرد !!!
 
 
اگرچه نازنینان را وفا نیست ، گلستانی چو باغ آشنا نیست ، اگر بر اوج آسمان هم پا گذارم ، دلم یک لحظه از یادت جدا نیست
 
میروی و من فقط نگاهت میکنم تعجب نکن که چرا گریه نمیکنم بی تو، یک عمر فرصت برای گریستن دارم اما برای تماشای تو، همین یک لحظه باقی است و شاید همین یک لحظه اجازه زیستن در چشمان تو را داشته باشم
 
اونی که بیشتر عاشقه ، کمتر وفا می بینه ، اونی که کمتر وفا داره ، بیشتر محبت می بینه ، اینه اون دنیایی که همه عاشقشن .
هیچ وقت دل به کسی نبند...چون این دنیا اینقدر کوچیکه که توش 2 تا دل کنار هم جا نمی شن...!!ولی اگه دل بستی,هیچ وقت ازش جدا نشو ...!چون این دنیا اینقدر بزرگه که دیگه پیداش نمی کنی
 
واپسین لحظه دیدار ، منو دست گریه نسپار ، توی تردید شب خدا نگهدار ، اگه خوابم اگه بیدار ، تو ی این فرصت تکرار ، بگو عاشقی برای آخرین بار .
 
باران نمی شوم که نگویی با چه منتی خود را به شیشه می کوبد تا پنجره را باز کنم و نیم نگاهی بیندازم.ابر می شوم که از نگرانی یک روز بارانی هر لحظه پنجره را بگشایی و مرا در اسمان نگاه کنی…
 
زیبا ترین گل با اولین باد پاییزی پرپر شد . با وفا ترین دوست به مرور زمان بی وفا شد . این پرپر شد ن از گل نیست از طبیعت است و این بی وفایی از دوست نیست از روزگار است
 
دستانم تشنه ی دستان توست شانه هایت تکیه گاه خستگی هایم با تو می مانم بی آنکه دغدغه های فردا داشته باشم زیرا می دانم فردا بیش از امروز دوستت خواهم داشت
 
لاک پشت ها هم عاشق میشن ولی تحمل درد عشق براشون راحته چون حداقل عشقشون آروم آروم ترکشون میکنه
 
یاد گرفتم که عشق با تمام عظمتش 3-2 ماه بیشتر زنده نیست یاد گرفتم که عشق یعنی فاصله و فاصله یعنی 2 خط موازی که هیچگاه به هم نمی رسند یاد گرفتم در عشق هیچکس به اندازه خودت وفادار نیست و یاد گرفتم هر چه عاشق تری ، تنهاتری
 
دستت رو بذار روی قلبت ..این ساعت عمرت که داره تیک تیک میکنه….جالبه همونی که بهت زندگی میده برات شمارش معکوس رو شروع کردهمنتظر باش اما معتل نشو.تحمل کن اما توقف نکن.قاتع باش اما لج باز نباش.صریح باش اما گستاخ نباش.بگو اره اما نگو حتما….بگو نه اما نگو ابدا
 
مانند مجنون که لیلا را دوست دارد مانند ماهی که دریا را دوست دارد مانند شاعری که شعرش را دوست دارد مانند بلبلی که صدایش را دوست دارد به خدا قسم که من هم تو را دوست دارم بی تو بودن را برای با تو بودن دوست دارم
 
 
سهم من از دوری تو چیزی جز دلتنگی به اندازه دریاها ،نگاهی تاریک همچون شب های بدون مهتاب و لحظه هایی که ثانیه به ثانیه میگذرند نیست .پس ای دوست بشنو صدای دلتنگی مرا
 
 
من دلتنگ بودم تعبیر سکوت گیجم کرد. دیدم که درخت هست. وقتی که درخت هست پیداست که باید بود و رد روایت را تا متن سپید دنبال کرد . تو هم با من بمان ، من و تو تنها با هم به حقبقت می رسیم
 
 
من غروب عشق خود را در نگاهت دیده ام…. من بنای ارزو ها را زهم پاشیده ام. آنچه باید من بفهمم این زمان فهمیده ام…. در دل خود من به عشق پوچ تو خندیده ام
 
همیشه با به دست آوردن اون کسی که دوستش داریم نمیتوانیم صاحبش شویم، گاهی لازمه ازش بگذریم تا بتونیم صاحبش بشیم
 
دفترم را باز می کنم .اولین صفحه حکایت از رفتنت دارد.. به صفحات دیگه نگاه می کنم .تمام صفحات را از نبودنت.از غم دوریت از چشم انتظاریم وامید به باز گشتت پر کرده ام… تنها یک برگ سفید باقی مانده که برای آمدنت خالی گذاشته ام
روزی از عشق خودم را حلق آویز می کنم و آخرین آرزوی من این است در روی طناب اسم تو را حک کنم تا حداقل در مرگم فکر کنم همیشه در کنارت خواهم بود
 
چشم چشم دو ابرو نگاه من به هر سو پس چرا نیستی پیشم؟ نگاه خیس تو کو؟ گوش گوش دوتا گوش ، یه دست باز یه آغوش بیا بگیر قلبمو ، یادم تورا فراموش چوب چوب یه گردن ، جایی نری تو بی من! دق می کنم میمیرم ، اگه دور بشی از من دست دست دوتا پا ، یاد تو مونده اینجا یادت میاد که گفتی ، بی تو نمیرم هیچ جا من؟ من؟ یه عاشق، همون مجنون سابق…
 
 
من پذیرفتم که عشق افسانه است این دل درد آشنا دیوانه است می روم شاید فراموشت کنم با فراموشی هم آغوشت کنم می روم از رفتن من شاد باش از عذاب دیدنم آزادباش گر چه تو تنها تر از ما می روی آرزو دارم ولی عاشق شوی آرزو دارم بفهمی درد را تلخی بر خوردهای سرد را...
 
 
خون ما از خون دیگر عاشقان رنگین تر است / گاه یک دشنام از صدها دعا شیرین تر است / سنگدل ! من دوستت دارم ، فراموشم مکن / بر مزارم این غبار از سنگ هم سنگین تر است .
 
چه آسان تماشگر سبقت ثانیه هاییم و به عبورشان می خندیم،چه آسان لحظه ها را به کام هم تلخ می کنیم و چه ارزان به اخمی می فروشیم لذت با هم بودن را ،چه زود دیر می شود و نمی دانیم که فردا می آید و شاید ما نباشیم.
 
خیلی سخته توی پاییز با غریبی آشنا شی اما وقتی که بهار شد یه جوری ازش جدا شی خیلی سخته یه غریبه به دلت یه وقت بشینه بعد اون بگه که هرگز نمیخواد تو رو ببینه
خیلی سخته که دلی رو با نگات دزدیده باشی
وسط راه اما از عشق یه کمی ترسیده باشی
 
خیلی سخته که بدونه واسه چیزی نگرانی
از خودت می پرسی یعنی می شه اون بره زمانی؟
 
خیلی سخته توی پاییز با غریبی آشنا شی
اما وقتی که بهار شد یه جوری ازش جدا شی
 
خیلی سخته یه غریبه به دلت یه وقت بشینه
بعد به اون بگی که چشمات نمی خواد اون رو ببینه
 
خیلی سخته که ببینیش توی یک فصل طلایی
کاش مجازات بدی داشت توی قانون بی وفایی
 
خیلی سخته که ببینی کسی عاشقیش دروغه
چقدر از گریه اون شب چشم تو سرش شلوغه
 
خیلی سخته و قشنگه آشنایی زیر بارون
اگه چتر نداشته باشی توی دستا هردوتاشون
 
خیلی سخته تا همیشه پای وعده ها نشستن
چقدر قشنگه اما واسه ی کسی شکستن
 
خیلی سخته واسه ی اون بشکنه یه روز غرورت
اون نخواد ولی بمونه همیشه سنگ صبورت
 
خیلی سخته بودن تو واسه ی اون بشه عادت
دیگه بوسیدن دستات واسه اون نشه عبادت
 
خیلی سخته چشمای تو واسه ی اون کسی خیسه
که پیام داده یه عمر واسه تو نمی نویسه
 
خیلی سخته که دل تو نکنه قصد تلافی
تا که بین دو پرستو نباشه هیچ اختلافی
 
خیلی سخته اونکه دیروز تو واسش یه رویا بودی
از یادش رفته که واسش تو تموم دنیا بودی
 
خیلی سخته بری یک شب واسه چیدن ستاره
ولی تا رسیدی اونجا ببینی روز شد دوباره
 
 
1 دی 1389برچسب:دلتنگی, :: 18:21 :: نويسنده : آسیه

 

 

 

 

واسه عاشقونه خوندن، یکی با من همصدا نیست واسه دریای تو شعرام، سایه ی یه ناخدا نیست من رسیدم به خجالت، زین همه چهره صد رنگ توی این خرابه آباد، یه نگاه بی ریا نیست این همه چشم غریبه، زل زدند به چشم خسته ام توی این غربت دیده، یه نگاه آشنا نیست همه غرق شادی و شور، همه لبریز غرورند چرا جای پای شادی، یه قدم هم این ورا نیست واسه از عشق تو مردن، من دیگه جونی ندارم دیگه حتی دل تو هم، این روزا به فکر ما نیست من دیگه خسته شدم از، توی انزوا دویدن واسه به غایت رسیدن، یکی با من پا به پا نیست همه جا سرد و سیاهه، شب و روز فرقی نداره دیگه توی آسمون هم، ردی از ستاره ها نیست میون این همه خار و میون این همه خاشاک یه شقایق موند که اون هم، دیگه فکر عاشقا نیست پر دیو درد و غصه است، قصه های شب بابا دیگه توی قصه ها هم، نقشی از فرشته ها نیست زیر آوار مصیبت، زندگی لطفی نداره دیگه هیچکی مثل غمهام، موندگار و با وفا نیست گلا پژمرده و خشکند، زیر رگبار شقاوت دیگه جز خار و غم و درد، هیچ گلی تو گلدونا نیست نفسم گرفت تو سینه، از هجوم سرد طوفان دیگه تو نقش سحر هم، یه نسیم گذرا نیست همه جا سکوت محضه، همه نعره ها خموشند جز صدای رفته بر باد، یه نماهنگ یه نوا نیست دیگه رقص نور خورشید، به دلا جلا نمی ده چیزی جز دو چشم جغدا، نور این شب سیاه نیست روی زخمم جای مرهم، همه درد و همه کینه است واسه یه دل شکسته، هیچی این روز دوا نیست توی این کویر دلها، زیر زنگار مکافات عاشقی و دل سپردن، چیزی غیر از اشتباه نیست توی این قفس اسیرم، میمیرم تا جون بگیرم به خدا قسم که اینجا، یاوری بجز خدا نیست قسمتم زجره و ماتم، دوری و بی کسی و غم سهم من از این زمونه، چیزی غیر از انزوا نیست توی چشمای سیاهت، که من و از من گرفتند دیگه مثل روز اول، اون صداقت، اون حیا نیست توی اندیشه ی آینه، یاد چشمای تو مونده توی افکار گسسته ام، چیزی جز فکر شما نیست توی ویرونه ی قلبم، جز فغان چیزی ندارم چیزی جز آذر و آتش، توی این ظلمت سرا نیست دل خوارم، دل زارم، پر فقر و پر عجزه مثل تو ای دل غافل، بی کس و بی دست و پا نیست همربونی دیگه مرده، توی قلب سنگ مردم مهر و ایثار و محبت، جاش دیگه توی دلا نیست هر چی فریاد می زنم من، چرا قسمت من اینه؟ واسه فریاد دل من، یه جوابی پس چرا نیست؟

 

 

فاصله با آرزو ی ما چه کرد... کاش مي شد در عاشقي هم توبه کرد

ادعا نمیکنم همواره به یاد کسانی هستم که دوستشان دارم ، ولی میتوانم ادعا کنم لحظاتی که به یادشان نیستم نیز دوستشان دارم


 

در مشرق عشق دشت خورشید تویی،

در باغ نگاه یاس امید تویی

در بین هزار پونه آنکس که مرا

 

چون روح نسیم زود فهمید تویی

 

 

 

 

 

 

زیر باران با یاد تو میروم، به دنبال جای پای تو

تو را میپرستم من شبانه، برای لحظه های شادمانه

برای با تو بودن صادقانه، می آیم من به پیشت عاشقانه

به تو دل بستم من شاعرانه، اما افسوس از درک زمانه

چه زیباست راز زمانه، اگر زندگی باشد یک ترانه 

 

 

            خیلی سخته!

خیلی سخته وقتی همه کنارت باشندو باز احساس تنهایی کنی، وقتی عاشق باشی و هیچ کس از دل عاشقت باخبر نباشه، وقتی لبخند میزنی و توی دل گریونی، وقتی تو خبر داری و هیچکس نمیدونه، وقتی به زبان دیگران حرف میزنیو کسی نمی فهمه، وقتی فریااااااااد میزنی و کسی نیست صداتو بشنونه، وقتی تمام درها به روت بسته است . تازه اونوقته که دستهاتو به سوی آسمون بلند میکنی و از اعماق قلب تنها، عاشق و گریانت بانگ برمیداری که : ای خدای بزرگ دوستت دارم! . و حس میکنی دیگه تنها نخواهی ماند ( امیدوارم این متن را با تمام وجود خوانده باشی اون وقته که به مفهوم زیباش پی میبری )

 

 

چه شامها که چراغم فروغ ماه تو بود

پناهگاه شبم, گيسوی سياه تو بود

اگر به عشق تو ديوانگی گناه من است ؟

زمن رميدن و بيگانگی گناه تو بود  !

دلم به مهر تو يکدم غم زمانه نداشت ؛

که اين پرندة خوش نغمه در پناه تو بود

عنايتی که دلم را هميشه خوش ميداشت,

اگر نهان نکنی لطف گاهگاه تو بود !

 

بلور اشک, به چشمم , شکست وقت وداع

 

که اوّلين غم من, آخرين نگاه تو بود . . . .

 



ذهن را درگیر با عشقی خیالی کرد و رفت
جمله های واضح دل را سوالی کرد و رفت
چون رمیدن های آهو ناز کردن های او
چشم و دستان مرا حالی به حالی کرد و رفت





یاران به خدا که بی وفایی مکنید
با عاشق دلخسته جدایی مکنید
یا آن که وفا می کنید تا آخر
 یا آنکه از اول آشنایی نکنی


اگه احساسمو کشتی اگه از یاد منو بردی
اگه رفتی بی تفاوت به غریبه سر سپردی
بدون اینو که دل من شده جادو به طلسمت
یکی هست این ور دنیا که تو یادش مونده اسمت  
ای که بر لبهای ما طرح تبسم می شوی
دعوت ما بوده ای , مهمان مردم می شوی

 

 

   دوستان عزیز اگه نیاز به سنگ صبور دارین یا یه همدرد به ادامه مطلب برین باتشکر





ادامه مطلب ...
 
17 آذر 1389برچسب:, :: 8:23 :: نويسنده : آسیه

 

 روز اول با خود گفتم

ديگرش هرگز نخواهم ديد
روز دوم باز مي گفتم
ليك با اندوه و با ترديد
روز سوم هم گذشت اما
برسر پيمان خود بودم
ظلمت زندان مرا مي كشت
باز زندان بان خود بودم
آن من ديوانه عاصي
در درونم هاي وهوي مي كرد
مشت بر ديوارها مي كوفت
روزني را جستجو مي كرد
مي شنيدم نيمه شب در خواب
هاي هاي گريه هايش را
در صدايم گوش مي كردم
درد سيال صدايش را
شرمگين مي خواندمش برخويش
از چه بيهوده گرياني؟
در ميان گريه مي ناليد:
دوستش دارم نمي داني!؟!
روزها رفتند و من ديگر
خود نمي دانم كدامينم
آن من سرسخت مغرورم
يا من مغلوب ديرينم!؟!
بگذرم گر از سر پيمان
مي كشد اين غم دگر بارم
مي نشينم شايد او آيد
عاقبت روزي به ديدارم
 


    «عاشقی جرم قشنگی ست»

اي نگاهت نخي از مخمل و از ابريشم
چند وقت است که هر شب به تو مي انديشم
به تو آري ، به تو يعني به همان منظر دور
به همان سبز صميمي ، به همبن باغ بلور
به همان سايه ، همان وهم ، همان تصويري


که سراغش ز غزلهاي خودم مي گيري
به همان زل زدن از فاصله دور به هم
يعني آن شيوه فهماندن منظور به هم
به تبسم ، به تکلم ، به دلارايي تو
به خموشي ، به تماشا ، به شکيبايي تو

به نفس هاي تو در سايه سنگين سکوت
به سخنهاي تو با لهجه شيرين سکوت
شبحی چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم کسی ورد زبانم شده است
در من انگار کسی در پی انکار من است


یک نفر مثل خودم ، عاشق دیدار من است
یک نفر ساده ، چنان ساده که از سادگی اش
می شود یک شبه پی برد به دلدادگی اش
آه ای خواب گران سنگ سبکبار شده
بر سر روح من افتاده و آوار شده


در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم ، تشنه دیدار من است
یک نفر سبز ، چنان سبز که از سرسبزیش
می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش
رعشه ای چند شب است آفت جانم شده است


اول اسم کسی ورد زبانم شده است
آی بی رنگ تر از آینه یک لحظه بایست
راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست؟
اگر این حادثه هر شبه تصویر تو نیست
پس چرا رنگ تو و آینه اینقدر یکیست؟


حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش
عاشقی جرم قشنگی ست به انکار مکوش
آری آن سایه که شب آفت جانم شده بود
آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود
اینک از پشت دل آینه پیدا شده است


و تماشاگه این خیل تماشا شده است
آن الفبای دبستانی دلخواه تویی
عشق من آن شبح شاد شبانگاه تویی


 

 

 
16 آذر 1389برچسب:, :: 21:56 :: نويسنده : آسیه

 

 

شعر اول رو حمید مصدق گفته بوده که فکر کنم همه خوندن و شنیدن :

 

تو به من خنديدي و نمي دانستي
من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلود به من كرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتي و هنوز،
سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت

 

بعدها فروغ فرخزاد اومده و جواب حمید مصدق رو اینجوری داده که شاید این رو هم بعضی ها خونده باشند
من به تو خنديدم
چون كه مي دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسايه سيب را دزديدي
پدرم از پي تو تند دويد
و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه
پدر پير من است
من به تو خنديدم
تا كه با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو ليك
لرزه انداخت به دستان من و
سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك
دل من گفت: برو
چون نمي خواست به خاطر بسپارد
گريه تلخ تو را
و من رفتم و هنوز
سالهاست كه در ذهن من آرام آرام
حيرت و بغض تو تكرار كنان
مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت


و از اونا جالب تر واسه من جوابیه که یه شاعر جوون به اسم جواد نوروزی بعد از سالها به این دو تا شاعر داده
که خیلی جالبه

دخترک خندید و
پسرک ماتش برد !
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست،

 

حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد !
غضب آلود به او غیظی کرد !
این وسط من بودم،
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق

 

و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام !
هر دو را بغض ربود...
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:
" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
" مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت

 

 

 

 
24 آبان 1389برچسب:, :: 8:41 :: نويسنده : آسیه

شاید کسی که دوستت دارد شب ها خواب تو را

می بیند خدا را التماس می کند /شاید کسی هست

که به محض دیدن تو دستهایش سرد شود و

تپش قلبش مرتب شدید و شدید تر شود

کسی هست که به خاطر تو تو دریای پر از اشک

میخوابد ولی تو او را نمی بینی

واسه شكستن يه دل فقط يه لحظه وقت مي خواد.اما واسه اينكه از دلش در بياري شايد هيچ وقت فرصت
نداشته باشي...

ميشه مثل يه قطره اشك بعضي ها رو از چشمت بندازي ، ولي هيچ وقت نمي توني جلوي
اشك وبگيري كه با رفتن بعضي ها از چشمت جاري ميشه....

 


گفتی از چهره ی ماتم زده ی غم بنویس !!

گفتی از ناله در این نامه فراوان بنویس !!

گفتی و رفتی و جستی و ندانستی تو

که من از روز ازل بسته به زنجیر تو ام ...

شبم از غم ، غمم از تو و تو گفتی بنویس !!!

غم از این غم که ندارد ثمری هر سخنی ...

و از این غم بسیار

که نخواندست کسی از ورقی ... !!

گفتی از آنچه تو داری بنویس ؛

گفتی از آنچه تو خواهی بنویس ؛

گفتی از آنچه تو دانی بنویس ؛

گفتم از غم بنویسم که چرا

کانچنین موج خموشی به تن آزرده مرا ؟؟!!

گفتم و رفتم و جستم و ندانستی تو ،

غم من آنچه تو می پنداری نیست !!!

 

برای تويی كه قلبت پـاك است...

برای تو می نویسم........

برای تويی كه تنهايی هايم پر از ياد توست...

برای تويی كه قلبم منزلگه عـــشـــق توست...

برای تويی كه احساسم از آن وجود نازنين توست...

برای تويی كه تمام هستی ام در عشق تو غرق شد...

برای تويی كه چشمانم هميشه به راه تو دوخته است...

برای تويی كه مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاك خود كردی...

برای تويی كه وجودم را محو وجود نازنين خود كردی...

برای تويی كه هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است ...

برای تويی كه سـكوتـت سخت ترين شكنجه من است....

برای تويی كه قلبت پـاك است...

برای تويی كه در عشق ، قـلبت چه بی باك است...

برای تويی كه عـشقت معنای بودنم است...

برای تويی كه عـشقت معنای بودنم است...

برای تويی كه غمهایت معنای سوختنم است...

برای تویی که آرزوهایت آرزویم است..........

دوستت دارم تا ........!

نه...!

دیگر برای دوست داشتن هایم تایی وجود ندارد

بی حد و مرز دوستت دارم

 
8 آبان 1389برچسب:, :: 17:8 :: نويسنده : آسیه

بنام کسی که جدایی را افرید تا قدر با هم بودن را بدا نیم
خیلی سخته بعد از چند سال تازه بفهمی دوست داشتنش دروغ بوده
ولی بازم بهت بگه دوست داره
خیلی سخته  وقتی که می خوای طعم واقعی مرگ را بچشی ولی
صبح که چشمات رو باز می کنی نمردی ویک روزه دیگه رو
باید با خاطرهاش شروع کنی
ولی اون دیگه پیشت نیست ولی هر لحظه کنارت
ولی تو پیش اوبودی وهیچ وقت ندیدت
این مثل این می مونه که اون همیشه تورو گریه بندازه
تواون رو بخندونی ولی اون یکی دیگه رو خوشحال کنه
خیلی سخته بهت بگه دوست دارم ولی نمی خوامت 
می گن با یا د ش باید زندگی کردولی تا کی خوابش رو ببینی
میگن نا امید نشو اخه درد نا امیدی رو نکشیدن
چون نا امیدی و تنهایی وگریه تنها هدیه هایی بود
که اون بهت داده تو تمام زندگی تو بهش دادی
خیلی سخته بهش دل ببندی ودلت رو بشکنه
تو هم می تونستی دلشو بشکنی ولی این کار رو نکردی
چون خیلی دوستش داشتی
خیلی سخته بزرگترین ارزوت مرگ باشه
ولی اون بتونه با یار تازه رسید ش   راحت زندگی کنه
بعد کل ثروتت که عشقت بوده با کاخ ارزوهات رو
یک جا خراب کنه اون وقت زیر اوار بی مهری
وتنهایش از فقر محبت و دوست د ا شتنش تا
اخر عمرت بشینی وزار زار گریه کنی
خیلی سخته از ترس اینکه مردم ازت نخند ند 
وفکر نکنند که دیوانه ای درد ودلت رو نتونی به کسی بگی
خیلی سخته ارزوت کسی باشه که از این واون بفهمی
که هیچ ارزشی واسش نداشتی حالا دیگه آرزوی نبودنت رو می کنه                                                       خیلی سخته وقتی یادت می اد که با شنیدن اسمش انقدر خوشحال می شدی
که دوست داشتی داد بزنی ولی با دیدنشم چیزی نصیبت به جز درد وعذاب نمی شه  
چون اون دیگه واسه تو نیست خیلی سخته بعداز چندوقت که می بینیش اشک توچشمات
حلقه بزنه ولی اشکات فقط واسه خودت مهم باشه.
خیلی سخته جرات هر کاری را داشته باشی به امید اینکه کوه پشتت ولی وقتی بر میگردی
وپشتت رونگاه می کنی ببینی یک عمر پشتت به دره بوده .حالا اون دیگه عشقش
یکی دیگه است اصلا تو واسش مهم نیستی اصلا رسم بازی قایم موشک زمونه اینه
تو چشم می زاری ومن قایم می شم اما تو یکی دیگه رو پیدا می کنی.

عشق بزرگترین دروغ دنیاست..............................................


می‌نویسم، چون می‌دانم هیچ گاه نوشته‌هایم را نمی‌خوانی، حرف نمی‌زنم، چون می‌دانم هیچ گاه حرف‌هایم را نمی‌فهمی، نگاهت نمی‌کنم، چون تو اصلا نگاهم را نمی‌بینی، صدایت نمی‌زنم، زیرا اشک‌های من برای تو بی‌فایده است، فقط می‌خندم، چون تو در هر صورت می‌گویی من دیوانه‌ام
 

 
7 آبان 1389برچسب:, :: 21:23 :: نويسنده : آسیه


چقدر سخته که تو چشمای کسی که تموم عشقت رو ازت دزدید

وبجاش یه زخم همیشگی رو قلبت هدیه داد زول بزنی و به جای

 اینکه لبریز کینه و نفرت شی!حس کنی که هنوز هم دوستش داری

 

چقدر سخته که دلت بخواد سرتو باز به دیواری تکیه بدی که یه بار زیر

اوار غرورش همه وجودت لح شده

 

چقدر سخته که تو خیالت ساعت ها باهاش حرف بزنی اما وقتی دیدیش

 هیچی به جز سلام نتونی بگی

 

چقدر سخته که وقتی پشتت بهشه دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه

 اما مجبور باشی بخندی تا نفهمه که هنوز هم دوستش داری

 

 

چقدر سخته

 

 

که گل ارزوهاتو تو باغ دیگری ببینی و هزار بار تو خودت بشکنی

و اون وقت اروم زیر لب بگی گل من باغچه نو مبارک


 

 

خاحافظ

این دیگه بار آخره دارم باهات حرف میزنم / خداحافظ نا مهربون میخوام ازت دل بکنم

سخته ولی من میتونم سخته ولی من میتونم / این جمله رو اینقد میگم تا که فراموشت کنم


همیشه از همان ابتدای آشناییمان در هراس چنین روزی بودم و کابوس خداحافظی

را میدیدم اکنون شد آنچه نباید میشد

خداحافظ دلیل بودنم خداحافظ . . .


فکر میکردم آنقدر از نگاهم بیزار شده ای که دور دور رفته ای…

اما دور شده بودی تا پا به پا شدنت را نبینم…و اشکهای

خداحافظی را !!


تو که میدانستی با چه اشتیاقی…خودم را قسمت میکنم

پس چرا …زودتر از تکه تکه شدنم…جوابم نکردی…برای

خداحافظی …خیلی دیر بود…خیلی دیر !!


شبیه برگ پاییزی ، پس از تو قسمت بادم / خداحافظ ، ولی هرگز نخواهی رفت از یادم

خداحافظ ، و این یعنی در اندوه تو می میرم / در این تنهایی مطلق ، که می بندد به زنجیرم


و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد / و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد

چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگی هایم ؟ / چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟


خداحافظ ، تو ای همپای شب های غزل خوانی / خداحافظ ، به پایان آمد این دیدار پنهانی

خداحافظ ، بدون تو گمان کردی که می مانم / خداحافظ ، بدون من یقین دارم که می مانی !


حالا که رفتنی شده ای طبق گفته ات / باشد، قبول…لااقل این نکته را بدان:

آهن قراضه ای که چنان گرم گرم گرم

در سینه می تپید،

دلم بود…

نا مهربان.. خداحافظ

روزی صد بار با هم خداحافظی کردیم اما افسوس معنای

خداحافظی را زمانی فهمیدم که تو را به خدا سپردم . . .


خداحافظ ای قصه ی عاشقانه خداحافظ ای آبی روشن دل

خداحافظ ای عطر شعر شبانه خداحافظ ای همنشین همیشه

خداحافظ ای داغ بر دل نشسته تو تنها نمی مانی ای مانده بی من

تو را می سپارم به دل های خسته

پرستو ها چرا پرواز کردید / جدایی را شما آغاز کردید

خوشا آنانکه دلداری ندارند / به عشقو عاشقی کاری ندارند

خداحافظ برای تو رهایی / برای من فقط درد جدایی

خداحافظ برای تو چه آسان / ولی قلبم ز واژه اش چه سوزان


خداحافظ

خداحافظ طلوعم / خداحافظ غروبم

خدا حافظ تو ای تنها امیدم / خداحافظ تو ای تنها امیدم . . .


 

 

شیشه ی دل را شکستن احتیاجش سنگ نیست
این دل ما با نگاهی سرد، پرپر می شود

 ---------------------------------------------------------------------------

کاش یارب آشناییها نبود
یا به دنبالش جدایی ها نبود
یا که او با من نمی شد آشنا
یا که او از من نمی کردی جدا

---------------------------------------------------------------------------- 

سراغ از من نمی گیری، چه شد افتادم از چشمت؟ منم فانوس لبخندت، غرورت، گریه ات، خشمت، اسیرم، خسته ام، سیرم، مرا دریاب می میرم...

 ---------------------------------------------------------------------------

دل تو وقتی می گیره
دل من می خواد بمیره
حاضرم دلم فدات شه
تا که قلب تو نگیره

 ---------------------------------------------------------------------------

نمی گم دلم اسیره
نمی گم پیش تو گیره
من می گم اگه نباشی
دلم از غصه می میره

 -----------------------------------------------------------------------------

کو طبیبی تا شکافد قلب خونین مرا
تا ببیند من نمردم، عشق توکشته مرا

 ---------------------------------------------------------------------------

گر همین است خطایم که تو را دارم دوست
بعد از این بیشتر از پیش خطا خواهم کرد

---------------------------------------------------------------------------- 

وقتی حضور سبز تو کمرنگ می شود
دست خودم که نیست، دلم تنگ می شود

در کویر سرد عشق، این سخن از من بگیر
مرگ تو مرگ من است، پس تمنا می کنم هرگز نمیر

-----------------------------------------------------------------------------

سبد سبد شقایق / دلت پراز حقایق
خدا کند بخندد / دلت همه دقایق

----------------------------------------------------------------------------
عشق یعنی زندگی با یاد تو
با کلام دلنشین نام تو

 ---------------------------------------------------------------------------

گر نشان زندگی جنبندگی است
خار در صحرا نشان زندگیست
جلبک و پروانه هر دو زنده اند
فرق ها از زندگی تا زندگیست

 ----------------------------------------------------------------------------

سلام گوگوری مگوری! سلام نون تنوری! سلام کتری و قوری! سلام پری وحوری! سلام پیرهن توری! تو که سنگ صبوری، کریستال وبلوری، فدات بشم چه جوری؟

 -----------------------------------------------------------------------------

بادکنک دلتنگی هام پر شده از هوای تو
اگه نیای، می ترکه، خونش می افته پای تو

------------------------------------------------------------------------------ 

صدای شکستن فلبم را نشنیدی چون غرورت بیداد میکرد

اشک هایم را ندیدی ، چون محو تماشای باران بودی

ولی امیدوارم آنقدر در آینه مجذوب نشده باشی که حداقل

زشتی دیو خود خواهیت را ببینی

باشد که با دیگران چنان نکنی که با من کردی . . .

 

 

 
7 آبان 1389برچسب:, :: 20:20 :: نويسنده : آسیه

میرسد روزی که بی من روزها را سر کنی

میرسد روزی که مرگ عشق را باور کنی

میرسد روزی که تنها در کنار عکس من

شعرهای کهنه ام را مو به مو از بر کنی

......................

وقت لالایی گفتنه تو خوب بخوابی عشق من

عشقو به پاهات میریزم شبت به خیر عزیزم
من میرم از کنار تو اما تو خوب بخواب آروم
ای گل سرخ پاییزم شبت به خیر عزیزم
من برگ کرم خورده‌ام و تو غنچه‌ی سرخی هنوز
حیفه حروم من بشی حیفه به پای من نسوز
اینجوری راحت‌تری و منم فقط اشک میریزم
خوب بخوابی عروسکم شبت به خیر عزیزم

برای آخرین دفعه بخواب بهونه‌ای نگیر
این آخرین بوسه رو یادگاری از من بپذیر
بوسه به پاهات میریزم شبت به خیر عزیزم

میرم تا راحتت کنم تا غم هم آغوشت نشه
به گریه‌هام نگاه نکن عشقم فراموشت نشه
عشقو به پاهات میریزم شبت به خیر عزیزم
شبت به خیر عزیزم

 

 باید می گذشتم پیش از آنکه عادت نگذارد فراموشت کنم عادت به بودنت،دیدنت،شنیدنت،...

و مهم تر از همه عادت به دوست داشتنت باید می گذشتم یادم هست که می گفتند

"زمان زود می گذرد" یادم هست که می گفتند "از دل برود هر آنکه از دیده رود

" اما اینجا زمان متوقف شده است ،گویی پنهان است شاید ساعتها خوابیده اند

و من می دانم دلم برایت تنگ شده است دل من تنگ شده است ...

برای آن روزها،روزهایی که هیچگاه باز نمی گردند

 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد